کتاب شناسی

معرفی شاهنامه از زبان فریدون جنیدی ( قسمت چهارم)

 مى‏دانیم که انورى و خاقانى تقریبا معاصر هم بودند و این دو خیلى خودخواه بودند و خیلى سخنشان هم بلند بود البته، و به طورى که جمال الدین عبدالرزاق اصفهانى به شوخى درباره هر دو اینها مى‏گوید:«بق بق از انورى و تن تنه از خاقانى» و این انورى که ریاضى‏دان بود، منجم بود، فیلسوف بود و شاعر بود خود را از هیچ کس کم‏نمى‏دانست، اما مى‏بینیم که دو بیت دارد در ستایش فردوسى:

 آفرین بر روان فردوسى            آن همایون نژاد فرخنده‏

 او نه استاد بود و ما شاگرد            او خداوند بود ما بنده‏

این شعر را باید ما در نظر بگیریم و مانند خورشید در مقابل چشمان خودمان درخشان ببینم و بدانیم که کسى که انورى از وى بنام خداوند شعر فارسى یاد میکند، او نمى‏تواند معدود را پیش از عدد بیاورد اگر از این نادرستى آشکار بگذریم‏فردوسى هیچ‏گاه به ایرانیان نمى‏گوید «عجم»

براى اینکه عجم در لغت عربى یعنى گم و بیهوش و اعراب چون زبان ما رانمى‏فهمیدند تصور داشتند ما گنگ هستیم و بى هوش هستیم یا کودن هستیم چطور ممکن است که فردوسى درسراسر شاهنامه از ایرانیان با نام آزاده، ایر یا با نام ایرانى یاد کرد به یکباره در پایان شاهنامه بگوید که عجم زنده کردم به پارسى همین بیت نمى‏تواند از شاهنامه باشد. بیت دیگرى که در پایان همین شاهنامه مورد نظر هست.

         چو عیسى آمد این مردگان را تمام            سراسر همه زنده کردم به نام‏

این نادرست است، براى اینکه تمام، سراسر و همه هر سه تکرار یک واژه است و تکرار یک واژه به وسیله فردوسى ممکن نیست. فردوسى هیچگاه تصور نداشته است که آن نیاکان بزرگ، کسانى که در راه فرهنگ و دانش و بزرگوارى وسرورى کشور خودشان و براى جهان پیروز و پیروزمند بودند مرده باشند.

ایرانى همواره در اعتقادات خودش این تصور را دارد که روان زنده است و جارى است، واژه روان خودش سخنگوى معنا و مفهوم آنست و از دیدگاه فردوسى هیچ گاه آن برزگان مرده در شمار نمى‏آیند، بطورى که در یکى از اشعار وابیات شاهنامه فردوسى چنین آورده است‏که:

         جهان آفرین تا جهان آفرید            سوارى چو رستم نیامد پدید

این سخن به نشانه این است که با آنکه پیکر رستم خاک شد روانش همواره زنده است و گمان این که مرده باشد و فردوسى آنهارا زنده کرده باشد دور از اندیشه فردوسى بزرگ است.

از اینکه بگذریم به یک نادرستى دیگر هست از دیدگاه فرهنگ ایران ما دوازده ماه داریم و ما نخستین کشور ومردمانى هستیم در جهان که گاهشمارى خورشیدى را به جهانیان عرضه کردیم و این افتخار ماست، بعدها هم که درزمان خیام بزرگترین ابتکار ریاضى و تنجیم صورت گرفت باعث شد که گاهشمارى ماست که در جهان جریان دارد ونام ماههاى ما برشمرده است‏

و درست معلوم از اوستا به این طرف، غیر از ماههایى که در سنگ نوشته‏هاى داریوش‏آمده است بدلیل اینکه ان ماهها جنبه سیاسى داشت براى کشورهاى غیر ایرانى که تابع ایران هم بودند درشمار بیاید اما در اوستا یکایک این نام‏ها را داریم تا پهلوى و فارسى با اندک تغییرى به دست ما رسیده،

مثلا فرض کنید، ماه مهرامروز در زبان فارسى در پهلوى میتر در اوستا میثر، ماه اَردیبهشت که امروز اُردیبهشت خطاب مى‏کنیم در پهلوى بوده ارت و هیشت در اوستا اشا و هیشتا یعنى برترین پاکى و راستى که صفت خداوند است به این ترتیب ما در میان نام دوازده ماه خودمان نامى به نام اورمزد نداریم‏

هیچکس به این موضوع نیاندیشید که ماه اورمزد از کجا آمده، روزاورمزد داریم یعنى روز اهورامزدا و نمى‏شود باور کرد فردوسى از گاهشمارى ایران بى اطلاع بوده و امروز هیچ کودک نادان روستایى را هم پیدا نمى‏کنیم که ماهى را به نام ماه اورمزد بشناسد، بنابراین این شعر که از نظر فرهنگى این ایرادبزرگ برش وارد است از نظر دستورى هم آن ایرادها را داشت، نمى‏تواند از فردوسى بوده باشد.

نکته دیگر، مثلاً در آغاز کار خوالیگرى که خوردن گوشت را به ضحاک آموخت، مى‏بینیم که آغاز کارش با تخم مرغ است در خورش خانه پادشاه،«خورش در زرده خایه دادش نخست». تمام نسخه‏هاى موجود جهان همینطور آمده است الا در یک نسخه که مورد استناد استاد خالقى مطلق است که در آن جا چنین آمده است :

« که خورش زرده خاک دادش نخست» همه آن نسخه‏ها نادرست است، فقط همین یک نسخه درست است براى اینکه در خط و رسم قدیم ایران ک و گ با هم به یکسان نوشته مى‏شد و اگر صاحبان فرهنگ‏ها مى‏خواستند تصریح کنند که این گاف است مى‏گفتند با کاف فارسى، همینطور که ب و پ را یکسان مى‏نوشتند و مى‏گفتند با باى فارسى، کاف و گاف به یکصورت نوشته مى‏شد،

ما لشکر داریم لشگر هم داریم، سک داریم سگ هم داریم، بنابراین این واژه همان خاک هست و خاگ؛ آن واژه‏اى است که در خاگینه هم وجود دارد و در انگلیسى به صورت‏gge در آمده در زبان لکى که لهجه‏اى بین لرى و کردى است ما «خا» داریم و هاگ که در حقیقت تخم‏هاى گل باشد هنوز در زبان فارسى دارد موجود است‏

اینجور دستکارى‏ها هم از طرف بعضى نسخه برداران و نساخان شده وشمار اینها به قدرى فراوان است که در حقیقت مى‏بینیم که بعضى از کسانى که نیک نگریستند به داستان ما، داورى‏هاى شگفت کردند، یکى از اینها، یعنى نخستین کس که مى‏بینیم در این باره سخن گفته است حمد الله مستوفى است که در آغاز ظفرنامه خودش، چون او هنگامیکه ظفرنامه را وقتى سرود شاهنامه فردوسى را در حواشى کتاب خود آورد و درحقیقت یکى از نسخ شاهنامه هاى موجود ما، شاهنامه حاشیه ظفرنامه حمدالله مستوفى است که به دست او «تنقیح» هم شد، چنانکه که خود مى‏گوید، یعنى ویرایش شد.

از زمانى که این نخستین کس تصورکرد که شاهنامه را باید تنقیح‏کرد یعنى باید آراست یا ویراست، تاکنون هیچ کار دیگرى صورت نگرفته. یعنى اگر دستگاه فرهنگى ایران در دست اتابکان و دیگر بیگانگان نمى‏بود و اگر فرهیختگان ایران به این سخن حمدالله مستوفى نیک مى‏نگریستند، ما تا کنون‏یک متن ویراسته آراسته شاهنامه فردوسى دست پیدا کرده بودیم، اما این کار نشد حمد الله مستوفى در آغاز کتاب مى‏گوید:

         بدى میل طبعم به سوى کتاب            نمودى تامل زهر فصل و باب‏

         چنین تا ز شهنامه شد بهره‏مند            ندیدم بر آنگونه شعرى بلند

         چه بحرى پر از پاک دُرِّ خوشاب            شده روانى او،آب، آب‏

          ولیکن تبه گشته از روزگار            چو تخلیط رفته، در او بیشمار

         ز سهو نویسندگان سر به سر            شده کار آن نامه زیر و زبر

این گفتار یک شاعر و مورخ ایرانى است درباره شاهنامه، دنباله سخنش است که:

         وزان نسخه‏ها اندر این روزگار            کم و بیش پنجاه دیدم شمار

         مروت ندیدم که آن داستان            کژى یابد از جهل ناراستان

         بسى دفتر شاهنامه به کف            گرفتم زدانش چو دُرّ از صدف‏

بنابراین یک محقق و نویسنده و مورخ و شاعر ایرانى که شناخته شده است، نخستین کسى است که پى برده است که شاهنامه به دست نسّاخان یا دستگاه‏هاى دشمن مثل دستگاه غزنوى که متاسفانه از زمان غزنویان آخر قاجار بر ایران حکومت داشتند به غیر از یک دوره کوتاه درخشان زندگى کریم خان بقیه همه ما تحت ستم نوادگان آنان در حقیقت همان تاتاران بودیم در همه این دوران‏ها به شاهنامه افزودند، به طورى که «ماکان» در آغاز شاهنامه خودش چنین مى‏گوید :

هر چند که این کتاب مرغوب خواص و عوام و محبوب ضمائر کافه اَنام است و اما به تصاریف زمان و انقلاب دوران و اختلال حال ایران چنان از دست کاتبان جهالت کیش و نساخان کژ اندیش مسخ و فسخ گردید که لطفعلى خان‏آذر در تذکره آتشکده آورده که حالا نمى‏توان گفت که در این کتاب شعرى از فردوسى باقى مانده باشد، باز آنچه باقى‏مانده مقابل اشعار فصیح بلغاء و افکار بلیغ فصحاء در هر باب شعر خوب و سخن مرغوب دارد،

این سه داورى، داورى اول از حمد الله مستوفى، دومى از لطفعلى خان آذر سومى از ماکان باید ما را بیدار کند که با نمونه‏هایى که از شاهنامه به عرض شما رساندم توجه بکنیم که شاهنامه نیاز به یک ویرایش دارد و خوشبختانه این ویرایش‏حدود بیست و هشت سال پیش در بنیاد نیشابور آغاز شده و اکنون رو به پایان دارد، منتهى شاهنامه‏هاى موجود هیچکدام، از این اشعار افزوده یا از بعضى از این اشعار افزوده خالى نیستند و از جمله متن شاهنامه که شما اکنون در دست دارید،

اما ماباید بدانیم که این کارها که امروز در زمینه شاهنامه انجام مى‏گیرد هوشیارى و بیدارى و آگاهى ایرانیان را مى‏رساند که به بزرگترین میراث فرهنگى خویش توجه پیدا کرده‏اند و تعداد شاهنامه‏هاى موجود در این روزگار یعنى بعد از پیروزى انقلاب که به چاپ رسیده نشان مى‏دهد که ایرانیان قصد آن را دارند که این میراث معنوى و فرهنگى خود را بهتر بشناسند

و از این بابت من به عنوان یک شخص ایرانى سپاسگزارم از هر یک از اشخاصى که در این راه دست داشتند و سپاس ویژه برتر به استاد بزرگوار خالقى مطلق که سى سال از زمان فرخنده خویش را صرف شاهنامه کرد، در حقیقت نسخه مقابله شده خیلى مفصل و درستى را به دست ما رساند و سپاس دوم از این دستگاه فرهنگى که این شاهنامه را به دست ما مى‏رساند. شاد و پیروز باشید.

متنى که به نظرتان رسید برگرفته از مصاحبه‏ى جناب آقاى جنیدى در باب شاهنامه بود

.

برچسب ها
نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *