شعراقرن ششم هجری - 485 الی 582 شمسی

زندگی نامه ظهیر فارابی

ظهیر فارابی در فاصله سالهای ۵۱۲ الی ۵۱۶  – 528 الی ۵۳۲ هجری – در فاریاب نزدیک بلخ دیده به جهان گشود .

در ابتدای جوانی به نیشابور رفت و به کسب علوم و اطلاعات مختلف علمی و ادبی  پرداخت . او در ابتدا به مدح بزرگان و سلاطین می پرداخت اما در اواخر عمر ترک ملازمت سلاطین گفت و به طاعت و علم مشغول گردید . و تا پایان عمر در تبریز سکونت گزید .

وی از شاعران استاد و سخن سرایان بلیغ پایان قرن ششم و یکی از بزرگان قصیده و غزل است که در تحول غزل نقش مهمی را ایفا کرده است .او دنباله روی از روش انوری را پیش گرفت و به کمال رساند .سخن ظهیر روان و پر از معانی دقیق و در عین حال فصیح و دارایمعانی و الفاظ صریح می باشد

خواننده دیوان او جز در چند مورد معدود کمتر به موارد پیچیده و مبهم بر می خورد . ائ در عین اینکه به ردیف های مشکل روی اورده ، سخنی روان دارد و ردیفها مغلوب قدرت بیانش هستند و توانایی ظهیر در مدح بسیار است و در این مورد آفریننده معانی گوناگون و قادر بر مبالغه های شگفت انگیز و ایراد مضامین بدیع است . وقتی به غزلهای ظهیر برسیم ، کمال قدرت او را در شعر آشکار میبینیم . غزل های او صوفیانه و دارای شور و حال خاصی است .

او را در تحول غزل واسطه انوری و سعدی میدانند . زبان صاف و روان و هموارش در غزل که زبانی واسطه بین سبک خراسانی و عراقی است راه را برای ظهور سعدی هموار ساخت . در واقع ظهیر فارابی با قصاید و غزلیات شیوا و روان خود یکی از موثر ترین شاعران حد واسط سبک خراسانی و سبک عراقی در تحول سبک به شمار می اید .

ظهیر فارابی در سال  570 – 598 هجری – در تبریز در گذشت و مقبره او را در سرخاب تبریز ساختند .

شرح غم تو لذت شادی به جهان دهد                    وصف لب تو طعم شکر در دهان دهد

طاووس جان به جلوه در آید ز خرمی                   گر طوطی لبت به حدیثی زبان دهد

شمعی است چهره تو که هر شب ز نور خویش        پروانه عطا به مه آسمان دهد

خلقی به جادوی ببرد هر کجا دلی است                  وانگه به چشم و ابروی نامهربان دهد

هندو ندیده ام که چو ترکان جنگجو                      هرچ آمدش به دست به تیر و کمان دهد

جز زلف و چهره تو ندیدم هیچ کس                     خورشید را به ظلمت شب سایبان دهد

مقبل کسی بود که ز خورشید عارضت                 هجرانش تا به سایه زلفت امان دهد

نه بوی عشق از این روزگار می آید                  نه فیض ناله از این دیار می اید

چو کودکان دل خود تا به کی فریب دهم             غبار خانه بیفشانم که یار می آید

گهی که در کشفم هر دو چون یک جنس اند        به چشم من اثر از شاخسار می آید

کسی خواب مرا در شکایت تو نداد                 جواب من گهی از کوهسار می اید

گذشت عمر و نیامد شبی به بالینم                   به کار من چو نیامد چه کار می آید

خزان که نخل شباب مرا ز پا افکند                از این چه سود که فصل بهار می آید

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن