شعرامترجممعاصر

زندگی نامه ابوالحسن ورزی

ابوالحسن ورزی متخلص به ورزی فرزند حسین فلاح زاده از شاعران بزرگ معاصر است . وی در سال ۱۲۹۳ خورشیدی در تهران متولد شد . پس از پایان تحصیلات ابتدائی و متوسطه در سال ۱۳۱۶ در دانشکده حقوق دانشگاه تهران مدرک لیساس خود را گرفت .سپس در وزارت دادگستری به کار قضاوت مشغول شد . بعد از مدتی از کار قضاوت دست کشید و به کارهای ادبی پرداخت .

در شهریور ۱۳۲۰ در کابینه اول قوام السلطنه به سمت بازرس ویژه نخست وزیر برگزیده شد . پس از آ« به سمت رئیس شرکت فلاحتی خراسان به مشهد رفت . مدتی نیز به سمت مدیر کل مالی شهرداری تهران منصوب شد

اشعار ابوالحسن وزری در روزنامه ها و مجله های کشور به چاپ رسیده و برخی از غزل های او را خوانندگان رادیو با اواز خوش خوانده و پخش کرده اند

نخستین مجموعه شعری او در سال ۱۳۵۸ به نام سخن عشق در تهران چاپ شد

وی به زبان فرانسوی آشنایی داشت و کتابهای هفت صورت عشق  و بررسی های ادبی نوشته آندره موروا ، نویسنده و شاعر معروف فرانسوی  و کتاب نیه توکچا نوشته داستا یوسکی نویسنده نامدار روسی را به نام نغمه پرداز نامراد به پارسی برگرداند

ورزی علاوه بر شاعری با هنر موسیقی آشنا بود و تار و ویالونت را خوش مینواخت در سال ۱۳۷۱ کتابی به نام ره آورد به منظور تجلیل از این شاعر ارجمند به قلم امیر بهرامی چاپ و منتشر گشت .

وفات ابوالحسن ورزی در سال ۱۳۷۳ در تهران اتفاق افتاد.

 

من اگر باد نوبهار شوم               همچو موی تو، مشکبار شوم

دامن افشان، روم به هر سویی      که بدزدم ز هر گل بویی

همه را جا دهم به دامانم             به امیدی که، بر تو افشانم

گر بیایی به سیر باغ و چمن       سر نهد شاخ گل، به دامن من

که گلی را از او جدا سازم         پیش پایت، به خاک اندازم

خم کنم سبزه های رعنا را         تا تو، آسوده تر نهی پا را

هر قدم، بنگرم قفای تو را         که ببوسم، نشان پای تو را

 

ای کاش دلت خالی از این سوز نگردد      امشب در آغوش منی صبح نگردد

دیروز دلم بی تو گرفتار بلا بود              فردای من ای کاش چو دیروز نگردد

سرچشمه صد دردی و سرمایه صد عمر   فارغ ز تو این جام غم اندوز نگردد

                            تابندگی از آتش دل جوی وگرنه

                        هر سوخته ای شمع شب افروز نگردد

 

در این دیار اگر دیدنی فراوان است               نگاه حسرت من بر دیار یاران است

برای سیر مرا گر به آسممان ببرند               بهشت گمشده من زمین ایرانست

اگر بباغ جنانم دهند قصر طلا                     همیشه در دل من آرزوی تهرانست

چگ.نه فرق گذارد بهشت و دوزخ را ؟          کسی که از وطن خویشتن گریزان است

برای آنکه زآواز عشثق بی خبر است            نفیر بوم صفیر هزار دستانست

کنوکه دور شدم از بهار کشور خویش           زگریه دیده من همچو ابر نیسانست

کسی که از وطن هویش دل بدریا زد            بهر کجا که رود در بلای طوفانست

چو من کسی که نبیند درخشش از خورشید     سزای دیده او اشک همچو بارانست

 

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

‫2 نظرها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید

بستن