شعراقرن پنجم هجری - 388 الی 485 شمسی

زندگی نامه منوچهر دامغانی

ابوالنجم احمد بن قوص متخلص به منوچهری شاعر بزرگ طبعت سرای  و قصیده گوی پارسی زبان قرن پنجم هجریست .

تولد او در اواخر قرن چهارم هجری در شهر دامغان و وفاتش در سنین جوانی در ۴۱۹  – 432 هجری – اتفاق افتاده است

منوچهری در ابتدای شاعری در دربار فلک المعالی منوچهر بن قابوس پنجمین امیر آل زیاد به سر میبرد و تخلص خود را از نام او گرفته است . لیکن از مدایح منوچهری درباره این پادشاه قصیده ای در دیوان او نیست .

وقتی سلطان مسعود غنوی در سال ۴۱۴ – ۴۲۶ هجری – از نیشابور به گرگان و مازندران لشکر کشید منوچهرا به نزد خود فراخواند و او پیاده از ری به مازندران رفت و در دربار مسعود منزلت فراوان یافت

وی علاوه بر سلطان مسعود چند تن از امرا و بزرگان دربار وی از جمله احمد بن عبدالصمد وزیر سلطان ، علی بن عبیدالله صاق معذروف به علی دایه سپهسالار مسعود ، عنصری و عده ای دیگر را  مدح  گفته است

منوچهری دارای حذت ذهن و ذکاء بسیار بوده و از ابتدای جوانی ادب عربی و اشعار شاعران بزرگ ایرانو عرب راآموخت  . در اشعار وی مضامین اشعار عرب مانند عبور از بادیه ، وصف شتر ، ندبه بر اطلال و دمن و اسمای مذکور بسیار است .

بیشتر شعر‌های او دربارهٔ طبیعت است. منوچهری علاوه بر آشنایی به زبان عربی، از دانش‌هایی چون نحو، پزشکی، ستاره‌شناسی، و موسیقی آگاهی داشت، و در شعر خود از واژه‌های خاص این دانش‌ها بهره می‌برد. دیوان منوچهری مشتمل بر اشعاری است که در قالب غزل، قصیده، مسمط، قطعه، و ترکیب‌بند سروده شده و موضوعاتی چون ستایش، وصف، و خمریه را در بر می‌گیرد. منوچهری قالب مسمط را برای نخستین بار در شعر پارسی پدید آورده است

وی مردی عشرت طلب و خوشگذران بوده و در اشعار خود این معانی را با کمال وصوح آورده و الفاظ رکیک یا سبک در اشعار وی دیده نمیشود

 

ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند                احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند 

از ستم‌کاران بگیر و با نکوکاران بخور                 با جهان‌خواران بغلط و بر جهان‌داران بتاز

از مردم بداصل نخیزد هنر نیک                          کافور نخیزد ز درختان سپیدار

اسبی که صفیرش نزنی می‌نخورد آب                     نه مرد کم از اسب و نه می کمتر از آب است

ای منوچهری همی‌ترسم که از بی‌دانشی                  خویشتن را هم به‌دست خویش بردوزی کفن

با چنین کم دشمنان کی خواجه آغازد به جنگ           اژدها را جنگ ننگ آید که با حربا کند

بدین زودی ندانستم که ما را سفر باشد به عاجل        ولیکن اتفاق آسمانی کند تدبیرهای مرد باطل 

بُرده ران و بُرده سینه بُرده زانو بُرده ناف               از هیون و از هزبر و از گوزن و از پلنگ  

  بر فراز همت او نیست جای                             نیست آنسوتر ز عبادان دهی 

 

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *