شعراقرن سیزده هجری - 1164 الی 1261 شمسی

زندگی نامه میرزا حبیب الله شیرازی متخلص به قاآنی

میرزا حبیب الله شیرازی ، متخلص به قاآنی در بیست و هشتم مهرماه  1187 – ۲۹ شعبان  1223  هجری – در شیراز دیده به جهان گشود . پدرش میرزا محمد علی گلشن ، اصلا از طایفه زنگینه بود که در شیراز به دنیا آمده و همانجا پرورش یافته بود .

قاآنی در هفت سالگی به مکتب رفت و یازده ساله بود که پدرش را از دست داد و با خانواده خود به فقر و تنگدستی افتاد. اما در عین فقر و تنگدستی از ادامه تحصیل باز نایستاد و چندی در اصفهان به تحصیل ریاضی و معارف اسلامی گذراند و بعد به شیراز بازگشت وبه تدریس عروض و شرح دیوان خاقانی و انوری پرداخت تا آنکه در سال ۱۲۳۹ شاهزاده حسنعلی میرزا ، شجاع السلطنه ، فرزند فتحعلی شاه به شیراز آمد و او را مورد لطف و مهربانی قرار داد .

چون شاهزاده از طرف پدر فرمانروای خراسان شد ، قاآنی را نیز به همراه خود به خراسان برد و شاعر در مشهد تحت حمایت و تربیت شاهزاده به تحصیل ریاضی و حساب مشغول شد و بنا به میل و پیشنهاد او تخلص خود را که تا آن زمان حبیب بود به قاآنی – به مناسبت نام فرزند شاهزاده ، اوکتای قاآن – تبدیل نمود .

پس از مدتی شاهزاده به حکومت یزد و کرمان منصوب شد و ظاهرا قاآنی هم با او بدانجا رفت و سپس به رشت و گیلان و مازندران و آذربایجان دیدن کرد و پس از فراگرفتن علوم رایج به درگاه فتحعلی شاه معرفی شد و صله و مستمری یافت .

قاآنی در ادبیات عرب و فارسی مهارت کافی یافت و به حکمت نیز علاقه سرشاری داشت و می‌توان گفت شهرت شاعری او لطمه به شهرت او به عنوان یک حکیم دانشمند زده‌است در حکمت او را همپایه ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری و در شرعیات مرتضی انصاری شمرده‌اند. از این رو فتحعلی‌شاه او را «مجتهدالشعراء» لقب داد.

هنگامی که محمد شاه بر تخت نشست ، قاآنی به حلقه شاعران دربار پیوست و از شاه لقب حسام العجم گرفت . وی در سال  ۱۲۱۹ – ۱۲۵۹ هجری – همسری اختیار کرد .

قاآنی در سال ۱۲۲۲ – ۱۲۵۹ هجری – به قصد اقامت دائم به شیراز بازگشت و چندی بعد به تهران آمد و باز به شیراز رفت و در این مسافرت ها همشهریان او ابتدا مقدمش را گرامی داشتند اما رفته رفته جمعی از ادبای شیراز به آزارش پرداختند. تا اینکه در سال ۱۲۲۵ – ۱۲۶۲ هجری – به تهران بازگشت و به دربار ناصرالدین شاه پیوست و شاعر رسمی دربار گشت و از آن پس به طور دایم در تهران رحا اقامت افکند و خانواده خود را نیز به تهران آورد و سرانجام در سال ۱۲۳۳ –  ۱۲۷۰ هجری – به بیماری مالیخولیا و پریشان گویی مبتلا گشت و در سیزدهم اردیبهشت ماه ۱۲۳۳ – ۵ شعبان ۱۲۷۰ هجری –  از دنیا رفت و در شهر ری در جوار مزار شیخ ابو الفتوح رازی به خاک سپرده شد .

سبک شعری قاآنی :

قاآنی شاعری مدیحه سراست و به خاطر سیم و زر قریحه و استعداد خود را به خدمت ستایش این و آن می گمارد . او هرکس  را به امید صله مدح میکند و در این کار به منعمان و ممدوحان خود وفادار نمیماند. قدرت او در سرودن هجویه ها کم از مدایحاو نیست . این هجویه های درباری که به صورت حمله واعتراض به اشخاص ساخته شده گاه چنان لحن ننگین و شروم آوریدارند که هنر شعری او را تا حد ابتذال پایین می آورد . وی  چه در تغزل  وچه در هزل و هجا از به کاربردن الفاظ خشن و گاهی رکیک ابیی ندارد . وقایع خلاف عفت و اخلاق و مجالس میگساری و بدمستی را بی پرده نمایش میدهد

قاآنی در انواع شعر خصوصا ترکیب بند و مسمط مهارت دارد . هنر بزرگ او در پرداختن مسمطهای روان و زیباست . او در قالب مسمطهای منوچهری مضامین دلپذیری ریخته که غالبا بکر و ناشنیده است . قصاید مطنطن او که در مدح محمد شاه و پسرش ناصرالدین شاه و بزرگان آن عهد است ، از نظر ادبی شایسته و بررسی زیادی نیست ، اما تشبیت و تغزل هایی که در صدر قصاید او آمده رنگ هنری خاصی دارد و غالبا مناظر بدیع و شگرفی را که مستقیما از زندگانی گرفته شده است ، با قلمی قادر تصویر و رنگ آمیزی می کند . هرچند در غزل ، او بیشتر به غزلیات سعدی نظر دارد و گاه ابیاتی از شیخ را تضمین میکند ولی هرگز غزل های او به پای دیگر اشعارش نمیرسد .

وی در سرودن قطعات و به کاربردن زبان عامیانه به ویژه در قطعه کوتاه هزل آمیزی که پیر مرد و طفلی الکن  با هم گفتگو می کنند ، مسلما به انوری نظر داشته است .

با اینکه قاآنی از متقدمین تقلید می کرد نمیتوان او را از لحاظ سبک در طبقه سروش اصفهانی و صبای کاشانی و فتح الله خان شیبانی ، قرار داد . بلکه خود سبک مخصوصی داشت که پس از وی سالها مورد تقلید بعضی شاعران بود . خصوصیت مومی و نظر گیر سبک قاآنی بازی با کلمات و قدرت در نوعی لفاظی و ایراد کلمات مطنطن است ، اما از نظر معنی در شعر او چندان تازگی و ابداعی دیده نمیشود . قاآنی علاوه بر زبان مادری ، زبان عربی و ترکی را نیز میدانسته و نخستین شاعر فارسی زبانی است که با زبان فرانسه آشنایی داشته ، گذشته از دیوان اشعار کتابی به نام پریشانی  به سبک گستان از او یادگار مانده است

آبی است زیر پره که می‌گردد آسیا                       سرّی است زیر پرده که می‌گردد آسمان

آخر ز بحر ژرف چه کم گردد                             سیراب اگر نماید عطشان را

آدم همه محتاج خور و همسر و خواب است           وان را که نه همسر نه خور و خواب، فرشته است

آن‌که را کردگار کرد عزیز                                نتواند زمانه خوار کند

آهن از آسیب پتک و کوره گردد تیغ تیز               زر سرخ از تف نار و بوته گردد خوش عیار

ابر با آن تیره‌رخساری که پوشد روی روز            مردم چشم است دهقان را ز باران داشتن

الحق خجل شدم که به تحقیق هرچه گفت              حق بود و حرف حق را در دل بود اثر

باش که وقت مشیب صید غزالان شوی               ای که زنی در شباب پنجه به شیر عرین

به مرد سفله مکن در هوای نان تکریم                به عرق مرده مزن از برای خون نشتر

پلید جفت پلید است و پاک همسر پاک                 گریز نیست در آفاق جنس را از جنس

تو بدسگالی و نیکی طلب کنی هیهات                 ز خیر، خیر تراوش نماید از شر، شر

تو نفس علم شو از نقش علم دست بشوی           که نفس علم قدیم است و نقش او فانی

جایی که پشک و مشک به یک نرخ است           عطار گو ببند دکان را

خشم تو بر دوستان تست عنایت                      آتش سوزان بود حیات سمندر

خصم را گو پیش تیغش جوشن و خفتان مپوش    مرگ را کی چاره هرگز جوشن و خفتان کند

خیره گستاخانه هرجا دم نمی‌شاید زدن              ای بسا نخل جسارت که خسارت بار داد

 

پیرکی لال سحرگاه به طفلی الکن                     می‌شنیدم که بدین نوع همی‌راند سخن

کـای ز زلفت صصصبحم شاشاشام تاریک          وی ز چهرت شاشاشامم صصصبح روشن

تتتریاکیم و پیش ششهد للبت                         صصصبر و تاتاتابم رررفت از تتتن

طفل گفتا: مممن را تتو تقلید مکن                  گگگم شو ز برم ای کککمتر از زن

می می خواهی مممشتی به ککله‌ات بزنم           که بیفتد مممغزت ممیان ددهن؟

پیر گفتا که ووالله که معلوم است این              که که زادم من بیچاره ز مادر الکن

به ههفتاد و ههشتاد و سه سال است افزون      که که گنگ و لالالم به خخلاق زمن

طفل گفتا: خخدا را صصصد بار ششکر           که برستم ز جهان از مملال و ممحن

مممن هم گگگنگم مممثل تو تو تو                 تو تو تو هم گگگنگی مممثل مممن

 

باز برامد به کوه           رایت ابر بار

سیل فرو ریخت اشک    از زبر کوهسار

باز به جوش امدند         مرغان از هر کنار

فاخته و بوالملیح           صلصل و کبک و هزار

طوطی و طاوس و بط    سیره و سرخاب و سار

 

 

 

.

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

‫3 نظرها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *